با تو به درد دل می نشینم
ای همسایه!
تا شاید
آن حس انسان دوستی و عدالت را
که بنامش
از قران آیه بر می گیری
و بخاطرش
با دنیا به مجادله بر می خیزی
بر من تلاوت کنی و
خود را در آن بیابی
وقتی اشغالگری بیگانه
کشورم را به غارت برد
وقتی چمن زار سبز شهرم
به خون پدر و صد ها مثل او
به لاله زاری مبدل گشت
وقتی بمن گفتند که خدا و رسولی نیست
که ما زاده طبیعت ایم
وقتی قلم را بر دستم نهادند
و ناخن هایم را دانه دانه
کشیدند
تا خاکم را به نامشان امضا کنم
با اخرین رمق های مانده در تنم
رها کردم
خانه و شهر و کشورم را
و با نفس های آخر تا خاک تو خزیدم
به تو پناه آوردم